سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جیرجیرک
دانش به خداوند برترینِ دو دانش است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   باران  

چهارشنبه 86 فروردین 22  9:56 صبح

تا حالا فکر کردی سقوط چه شکلیه؟!

مثلا آدم از یه جای خیلی بلند پرت بشه پایین! یا خودش بپره!

نمیدونی چه حالیه! هیچ تلاشی نمی کنی! یعنی نمی تونی بکنی! میدونی داری می افتی ها! ولی کاری ازت بر نمیاد! تا به زمین برسی دلت رو خوش می کنی به آسمون! آسمونی که هر لحظه دور تر و دور تر میشه! یه کمی هم منگی! گیجی! واقعا داره چی میشه! فکر می کنی داری خواب میبینی!

........................

الانه حس یه آدمی رو دارم که داره از یه جای خیلی بلند پرت میشه پایین!

یه جایی به ارتفاع h! که h میل می کند به بی نهایت! یعنی از اون دور دور دارم تالاپی می افتم پایین! میدونی اون بالا بودم چقدر انرژی داشتم؟ اگه یه کم فیزیک بلد باشی باید تندی بگی U=mgh تازه شم h رو میل بده به بی نهایت ببین چی میشه!

حالا حکایت منم شده یه چیزی مثل سقوط آزاد!

مثل سنمار! وای که چقدر این سنمار رو دوست دارم!

سنمار از جایی افتاد که خودش ساخته بود! تازه اون رو انداختنش پایین!

 من درست از جایی دارم می افتم که ویران کردم!

.........................

"چه راه درازی را برای مرگ آمدی!

و چه کوتاه شدصبر بلند تو در صدای استخوانهایت!

من سنمارم که برمی خیزم تا بگویم چگونه فرو افتادم...

من که چون می افتادم به آسمان نزدیک تر بودم تا به زمین!

و در آن دم ناباور- میان زمین و آسمان –

 بر آن هوایی که زیر تنم خالی میشد

و جهانی که زیر پایم دهان می گشود-

آری میان دو جهان، من خشتهایی را می شمردم

 که به دست خود بر هم نهاده بودم،

و هر یکی صد بار با وحشت

دهان گشوده می پرسیدند- چرا، چرا،چرا؟

و پاسخ من

تنها صدای شکسته شدن استخوانهایم بود در گوشم!

....

و من ساختم آنچه مرا ویران کرد

خورنگاهی در خور خور!

به بلندی چهل مردان بر شانه ی هم!

که غرور آدمی را می مانست!

..........

گفتم اگر زندگی از سر گیرم

و باز بدانم مرگم از آن بالاست که خود می سازم،

مرگی – چهل مردن!

و در هر آجر اگر صدای استخوانهای خویش را می شنوم،

باز خورنقی می سازم هر چه بلند تر!

به بلندی روح آدمی!"

................

و عاقبت سنمار به زمین رسید!

 به دنیایی که زیر پایش دهان می گشود!!

و این یعنی همون سقوط آزاد!

........

پ.ن(1): داستان سنمار رو میدونم همه تون میدونید ولی واسه تجدید خاطره میگم .سنمار داستان معمار زبردستی است از دو نژاد رومی و ایرانی! که به دعوت نعمان حاکم حیره شروع به ساختن خورنقی میکند به ارتفاع چهل مرد بر شانه ی هم! در تمام مدتی که سنمار مشغول ساختن خورنق است نعمان وعده های فراوان به سنمار می دهد ولی همین که خورنق تمام میشود سنمار به دستور نعمان از بالای خورنقی که خودش ساخته به پایین پرت می شود! و این است پاداش کسی که هنر را به جایی برد که قدر هنر ندانند! و این سنمار است که به پاداش هنر شکسته می شود.

پ.ن(2): جملات داخل گیومه بر گرفته از کتاب "مجلس قربانی سنمار" اثر بهرام بیضایی است.

 


 

نوشته شده توسط:   باران  

چهارشنبه 86 فروردین 22  9:56 صبح

سلام

نورورز بر همه مبارک

و همین طور میلاد پیامبر اکرم (ص) بر همه ی جهان بشریت مبارک!

سلام آقا!

سال نوی شما هم مبارک!

عیدتان هم مبارک!

میلاد جدتان را می گویم!

یکی بهم گفت این چیزها را ننویسم آقا!

اما دیدم نمی توانم ننویسم!

دیدم این همه حرف بر سینه ام تاب نمی آورد!

گفتم کی از خودتان بهتر!

به خودتان می گویم!

من هم اول وقتی خبر ازادی گروگانهای انگلیسی رو شنیدم دلم گرفت!

وقتی به ساحت پیامبر در ان ازمون کذایی توهین شد غرور مسلمانی ام ترک برداشت!

و وقتی های دیگر!!!

ولی در همه ی این زمانها گوشم به شما بود و همه ی توجهم به شما!

که شما چه می گویید!

یادم هست وقتی آن آزمون منحوس فرهنگیان با آن سوالهای مسخره اش مثل توپ همه جا صدا کرد،

خیلی ها شروع کردند نوشتن! عده ای که خیلی خوشحال بودند این واقعه رخ داده که بشود پاشنه اشیل دولت نهم! و عده ای ناراحت اینکه چطور ماست مال می شود کرد واقعه را!

کاری به عملکرد ان زمان ندارم! .اما یادم هست دلم کجا شکست! انها که میخواستند نقد کنند این اتفاق را! اینوری انوری و هر وری اش هم فرقی نمیکرد! همه اش مثال میزدند سلمان رشدی را و گوینده ی رادیو را و برخورد حضرت امام(ره) با این وقایع را! و مقایسه میکردند ...

و بارها ازشان شنیدم اگر امام (ره) بود اینطور نمیشد!

اگر امام (ره) بود...

 

و حالا هم در قضیه ی ازادی همین گروگانها دارم می شنوم!

همه ی ما دلمان برای امام تنگ می شود!

اقا تو بگو اگر امام الان بود چکار میکرد؟

مگر شما هم همان کاری را نمی کنی که اگر امام بود میکرد!

یعنی شما کاری نداری که ما عزیز باشیم یا ذلیل!

یعنی اگر امام بود جلوی آزادیشان را می گرفت!

اصلا نمیخواهم راجع به خوب یا بد بودن، معرکه بودن یا افتضاح بودن بمب خبری ازادی انگلیسی ها

بحث بکنم! چه دوستان خبره تر از بنده دارند می نویسند و کماکان یکی به عرش می برد و یکی به فرش!

فقط نمیدانم چرا شما را نمی بینند!

یا خودشان را به ندیدن میزنند!

یا میخواهند ما به ندیدنتان عادت کنیم!

مگر شما جای خالی امام را پر نکرده اید برای ما!

یعنی که رهبری می کنید دیگر!

رهبر هم همیشه رهبری می کند نه یک خط در میان مگرنه؟!

پس اگر این طور هست حتی اگر امام هم می بود اوضاع نباید چندان فرق میکرد!

از لحاظ نوع رهبری میگویم!

پس اینها چه میگویند!

من هم خیلی دلم برای امام تنگ شده!

بعضی وقتها هم به خودش می گویم!

وقتی میروم حرم!

امروز هم دوست داشتم بروم حرم!

به ایشان بگویم امام اگر شما بودی اینطور نبود!

شاید اینقدر رهبریت مظلومیتش تاریخی نمیشد!

حداقل ظاهر را حفظ میکردند زمان شما!

هر چند که خودتان بارها گفته اید از خون جگرهایی که خوردید!

هر چند سربسته!

حالا دیگر کسی رهبر را نمی بیند!

هر کدوم وری اش هم مهم نیست!

هی کجایی امام!

..................................

 

آقا ببخشید اینقدر پر حرفی کردم!

بقیه اش را نمینویسم!

میگذارم در دلم بماند!

آمده بودم بگویم دلم برای شما هم خیلی تنگ شده!

درست مثل امام!

کاش میشد یک بار دیگر می دیدمتان!

نه توی مراسم و این حرفها!

یه جایی مثل همون دیدار ....

گفتن بهم ننویس!

همش میگن ننویس!

گفتم بذار فقط همین یه بار این تیکه رو بنویسم

آخه تنها چیزی که از این زندگی مونده برام همین دوست داشتن شماست!

که به دنیا نمیدهمش!

بی خیال بذار بنویسم. به قول شهید آوینی انها که از سر ولایت بی خبرند در کار من و تو می مانند!

خداییش خوبه این دنیا بالاخره یه روز ی تموم میشه!

اونموقع همونجا، همونجایی که همه همدیگه رو می بینیم بهتون میگم باقی حرفام رو!

اینجا که نمیذارن!

ولی اونجا به خدا میگم یه وقت از شما بهم بده!

خدام که روی ما رو زمین نمیندازه!

بعدش نه اینکه زمان و مکان و خستگی و این حرفا هم نداره اونجا! هر چی بگم که خسته نمیشید! منم همش طولش میدم و میگم! البته اگه این فرشته های خدا بذارن!

هی نیان اونجا بگن برو سر خونه ی خودت مزاحم مردان بزرگ خدا نشو!

و همش بگن کاش در دنیا چه و چه نبودی و هی کارامون رو به رخمون بکشن!

...........................

بذار بگم....

باشه تو دلم میگم....

دیگه نمیخوام بگم مقام معظم رهبری....

میخوام بگم...

امام خامنه ای!!!!!!!!!!!!!!!!

درست مثل امام خمینی!!

 


 

نوشته شده توسط:   باران  

چهارشنبه 86 فروردین 22  9:56 صبح

 

ای خدایی که در آسمان و زمین چیزی بر تو پوشیده نیست.

و چگونه ای خدای من بر تو پوشیده باشد آنچه تو خود به وجود آورده ای؟

و چگونه شمار آنچه خود ساخته ای نداشته باشی؟

یا چگونه از تو پوشیده باشد آنچه را تو تدبیرش می نمایی؟

یا چگونه قدرت دارد از تو فرار کند کسی که جز به روزیت زنده نیست؟

....

پاکی تو، ترسنده ترین خلق تو در درگاهت داناترین آنهاست....

و پست ترین آنها در پیشگاهت آن است که تو روزیش را می دهی و او غیر تو را پرستش می نماید...

پاکی تو...

هر کس حکمتت را نپسندد قدرت رد فرمانت را ندارد، و هر کس که به انکار قدرتت برخیزد از دایره ی توان تو بیرون نیست...

و هر که لقای تو را ناپسند دارد در حیات دنیا جاوید نخواهد ماند!

پاکی تو!

چه بلند است مرتبه ات! و قاهر است سلطنتت! و شدید است نیرویت!

و نافذ است فرمانت!

سبحانک!

....

لا اله الا انت وحدک لا شریک له آمنت بک و صدٌقت رسلک،و قبلت کتابک و کفرت بکل معبود غیرک!

...به هر معبودی جز تو کافر شدم

و از هر که غیر تو را عبادت کرده بیزارم!

......

من به خاطر اسراف بر خویش خوارم، عملم مرا به عرصه ی هلاکت برده، و هوسم مرا به تباهی انداخته!

....

پس از تو درخواست می کنم درخواست کسی که به سبب آرزوهای دور و دراز به لهو و کارهای بیهوده پرداخته و بدنش به خاطر سلامتی از عبادت بی خبر مانده و دلش به واسطه فراوانی نعمت به فتنه ی لذت افتاده!

.....

درخواست کسی که آرزو بر او غالب شده و هوای نفس گرفتارش کرده!و دنیا بر او دست یافته و مرگ بر سرش سایه انداخته!

در خواست کسی که پروردگاری جز تو و سرپرستی غیر تو و رهاننده ای از تو ندارد و برای او پناهگاهی از تو جز به سوی تو نیست.

 

پروردگارا! از تو به حقی که بر همه مخلوقاتت داری، و به نام عظیمت که به پیامبرانت فرمان دادی که تو را به آن تسبیح کنند، و به بزرگی ذات کریمت که فرسایش در آن راه ندارد و دگرگون نمی گردد و تغییر حال نمی دهد و فنا پذیر نیست مسئلت دارم که بر محمد و آلش درود فرستی و مرا با عبادت خود از هر چیزی بی نیاز سازی!

و با ترس خود قلبم را از اندوه دنیا تسلیت دهی

و به رحمتت با دست پر از کرامت های فراوانت بازم گردانی

زیرا که به سوی تو می گریزم!

و از تو می ترسم!

از حضرتت فریاد رسی می نمایم!

و به تو امیدوارم، و تو را می خوانم!

و به تو پناه می آورم و به تو اطمینان دارم!

واز تو یاری می خواهم و به تو ایمان دارم!

بر تو توکل می کنم و بر جود و کرمت اعتماد می نمایم!

--------------------------------------------------------------------  

برگرفته از دعای 52صحیفه سجادیه!


 

نوشته شده توسط:   باران  

سه شنبه 86 فروردین 21  3:5 عصر

هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...


 
<      1   2   3